نشنو از نی،نی حصیری بینواست
بشنو از دل،دل حریم کبریاست
نی که سوزد خاک و خاکسترشود
دل که سوزد خانه دلبر شود
نشنو از نی،نی حصیری بینواست
بشنو از دل،دل حریم کبریاست
نی که سوزد خاک و خاکسترشود
دل که سوزد خانه دلبر شود
به مناسبت تاسوعای حسینی
ماه صیام ای مه رحمان خوش آمدی
از تو جهان شود چو گلستان خوش آمدی
داده خبر قدوم ترا حضرت رسول
در خطبهش بآخر شعبان خوش آمدی
چون در بهار بلبل خوشخان بشاخ گل
بر داستان حق غزل خان خوش آمدی
تو ماه توبه همه آماده گشته اند
گردند با تو دست بدامان خوش آمدی
اندر تو هست لیلهء قدر ای مه شرف
شب زنده دار جمله بزرگان خوش آمدی
بخشد گناه در تو بروزو شب از کرم
پروردگار قادر منان خوش آمدی
برون شود ز آتش سوزنده فوج فوج
هر روز شب زریزیش غفران خوش آمدی
تن آدمی عزیز است بجان آدمیت
نه همین لبا س زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم ست و دهان و گوش وبینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خورو خواب و خشم و شهوت شغب است جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد زجهان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو زپای بندی شهوت
بدر آی تا بو بینی طیران آدمیت
رسد آدمی بجای که بجز خدا نداند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
تهیه از :بهشتی
سازنده ترین کلمه" گذشت" است... آن را تمرین کن
پر معنی ترین کلمه" ما" است... آن را بکار ببند
عمیق ترین کلمه "عشق" است... به آن ارج بنه
بی رحم ترین کلمه "تنفر" است... از بین ببرش
سرکش ترین کلمه "هوس" است... با آن بازی نکن
خودخواهانه ترین کلمه" من" است... از آن حذر کن
ناپایدارترین کلمه "خشم" است... آن را فرو ببر
بازدارنده ترین کلمه "ترس" است... با آن مقابله کن
با نشاط ترین کلمه "کار" است... به آن بپرداز
پوچ ترین کلمه "طمع" است... آن را بکش
کن
روشن ترین کلمه "امید" است... به آن امیدوار باش
ضعیف ترین کلمه "حسرت" است... آن را نخور
تواناترین کلمه "دانش" است... آن را فراگیر
محکم ترین کلمه "پشتکار" است... آن را داشته باش
سمی ترین کلمه "غرور" است... بشکنش
سست ترین کلمه "شانس" است... به امید آن نباش
بی احساس ترین کلمه "بی تفاوتی" است... مراقب آن باش!
^^تهیه از :روبینا"بهار" ،خواهر دوست داشتنی ام^^
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
***
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت
عمری بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
***
نگاه چشم جادویت به هر ساعت که یاد آید
به آتش میفگندم خویش کنون در خانه میسوزم
***
از خدا خواهم که از غمها جدا باشی
یار ما باشی و در پهلوی ما باشی
تا کسی بر تو نگاه بد نیندازد
در پناه سایه لطف خدا باشی
با دلم نزدیک از چشمان من دوری
چشمه ی نوری لیلا آب انگوری
دلم نمیشه تو را تنها بمانم
پیش تو میمانم اگر اینجا بمانم
***
تو گل عشق من تو امید دل من، من به وصل تو سوزم عزیز دلم
***
تودر دلم همیشه خواهی بود همیشه و همیشه خواهی بود
آرزوها را تو آب و ریشه خواهی بود
تو مثل گل شگفتنی هستی تومثل قصه گفتنی هستی
تو مثل آرزوی دیرینم به قلب من رسیدنی هستی
***
خوشا آن دل که دنیایش تو باشی چراغ حسن معنایش تو باشی
خوشا مجنون صحرای محبت که اندر دیده ی لیلایش تو باشی
تنها اگر به خلوت رویا نشسته ام شادم که با خیال تو تنها نشسته ام
***
ما زنده به عشق دوستانیم کی دل به غرور می سپاریم
لبخند زدیم تا بدانید سر به پای دوست میگذاریم
***
ناله کردم ذره ی از دردهایم کم نشد گریه کردم اشک بر داغ دلم مرحم نشد
در گلستان بوی گل بسیار بوئیدم ولی از هزاران گل یکی همچو تو پیدا نشد
ترا از خوبی رویت تشبه به ماه کردم تو از ماه بهتری من اشتباه کردم
***
در دلم تصویر توست بر پاهم زنجیر توست تنها تو در چشم من چشمان من جاگیر توست
اولین عشقم تویی جان من جانم تویی جز تو دیگر یاری نخواهم آخرین عشقم تویی
بیا که با هم نشینیم راز دل را بگوییم زندگی را وفا نیست زودآ تو بسویم
***
تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیباست حاجت به بیان نیست که از روی تو پیداست
نمیدانم دلم دیوانه کیست ؟کجا میگردد و در خانه کیست.
تهیه از :شبنم "بهار" ((عضو ونویسنده غزنه باستان))
نام مرا شاید بخوانی توی صحرا
بوی مرا شاید بیابی بین گل ها
طعم مرا در ذهن خرمالو و کاهو
یا مزه ام را در میان باغ آلو
نام مرا شاید بجویی در سرابی
یا در مسیر خشک رودی توی آبی
من ازاهالی گلم همراه بادم
من،هم صدای بچه گنجشکان شادم
روی درختی که پر از حرف است وآواز
من شاعر آن لحضه ام دراوج پرواز
در آسمان هر کجایم، آفتابم
آمد بهار نیامد آن بی وفا نگارم
بگذشت آن زمستان باز هم انتظارم
داشتم نو بهاران با بودنت زمستان
از دوریت نگارم پايیز در بهارم
برگرفته شده از "وفا بلاگ"
نقاب از ممکنات خویش برگیر مه وخورشید وانجم را به برگیر
شب خود روشناز نوریقین کن ید بیضابرون ازاستین کن
کسی کاودیده را بر دل گشوده است شراری کشت وپروینی درود است
شراری جسته ای گیر از درونم که من مانند رومی گرم خونم
وگرنه آتش از تهذیب نوگیر برون خود بیفروز اندرون میر
اقبال لاهوری:
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار که از جهان ره و رسم سفر بر اندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره تا من به کوی میکده دیگر علم بر افرازم
هوای منزل یار آب زنده گانی ماست صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم
سرشکم آمدوعیبم بگفتروی بروی شکایت از که کنم خانگی ست غمازم
زچنگ زهره شنیدم که صبحدم میگفت
غلام حافظ خوش لحجه خوش آوازم