انشتاين

پند هاي طلايي انشتين

ادامه نوشته

زیارت عاشورا

زیارت عاشورا
برای مشاهده روی گزینه "ادامه مطلب" در زیر کلیک کنید!
ادامه نوشته

www.jawid786.blogfa.com

سخنان کوتاه اما بسیار زیبا

ادامه نوشته

مقام وعلمیت حیدر کرار،حضرت امیرالمؤمنین علی(ع)

ده پاسخ متفاوت امام علی (ع) به ده پرسش یکسان.


ادامه نوشته

دانستنی ها

دانستنی ها:گروپی که با خون روشن میشود!،چارجر موبایل پوشیدنی!،ساعت انفجاری برای افراد خواب آلود!.


ادامه نوشته

قصه و پند.

خدا در همه جا!

ادامه نوشته

دانستنی ها

پند های گران


«فرایند تدریجی تاثیر ایمان در داستانی زیبا»

هر کس یکبار مطالعه نکند زیان کرده!

ادامه نوشته

دانستنی ها

پنج راه برای کاهش خستگی چشمدر ادامه مطالعه کنید!!!
ادامه نوشته

دانستنی ها و قصه های آموزنده

حتماً ببینید!!!


ادامه نوشته

دانستنی ها و قصه های آموزنده

داستان ها ی کوتاه وبسیارجالب!

اگر تا بحال ندیده و نخوانده بودید حالا در غزنه باستان بخوانید.
داستان های آموزنده!!!

 فقط بالای گزینه "ادامه مطلب" در زیر کلیک کنید.!

حتماً یکبار ببیند!!!
ادامه نوشته

زندگینامه حضرت مهدی موعود((عج))

با مهدی ((عج))بیشتر آشنا شوید.


التماس دعا.

«««ادامه»»»

ادامه نوشته

قرآن و دموکراسی

قرآن و دموکراسی

«««ادامه»»»

ادامه نوشته

مقاله ای به مناسبت ولادت دوازدهمین اختر تابناک امامت و ولایت"حضرت مهدی موعود(عج)"

در مورد امام زمان بیشتر بدانید.

به روی گزینه ادامه مطلب در زیر کلیک کنید.!

ادامه نوشته

از گفته های خردمندانه حضرت امیر المومنین علی ((ع))

هیچ سرمایه ای سودمندترازخرد ،هیچ کرامتی چون تقوی ،هیچ میراثی گرانبهاترازادب ،هیچ دانشی چون اندیشیدن وهیچ پشتیبانی استوارترازمشورت نیست.

گفته یی از امام خمینی ((ره)) در مورد انتخابات.

برخی از بیانات امام خمینی (ره) در مورد انتخابات انتخابات يك محكى هم براى خودتان است كه ببينيد آيا مى‏خواهيد انتخاب اصلح بكنيد براى خودتان، يا براى اسلام؟ اگر براى خودتان باشد، شيطانى است. صحیفه امام ج 18 ص 196 به انتخابات نظر كنيد، مى‏فهميد كه ايران پايدار خواهد ماند. صحیفه امام ج 15 ص 268 تمام مردم موظفند كه در انتخابات حاضر باشند و تحت تأثير هيچ كس قرار نگيرند. صحیفه امام ج 18 ص 243 مسئله انتخابات يك امتحان الهى است كه گروه گرايان را از ضوابط گرايان ممتاز مى‏كند، و مؤمنين و متعهدين را از مدعيان جدا مى‏نمايد. صحیفه امام ص 336 انتخابات در انحصار هيچ كس نيست، نه در انحصار روحانيين است، نه در انحصار احزاب است، نه در انحصار گروههاست. انتخابات مال همه مردم است. همان ص 367 امروز مردم مى‏دانند كه دولت از خودشان است و انتخابات هم از خودشان است. صحیفه امام ص 379

بامیان

ولایت بامیان از جمله ولایتهای تاریخی و زیبا بوده که ولایت بامیان به مرکزیت شهربامیان میباشد. ولایت بامیان از جمله ولایت‌های مرکزی کشور افغانستان است. مساحت آن ۱۷٫۴۱۴ کیلومتر مربع و جمعیت آن بر اساس برآوردهای دهه ۱۹۸۰ میلادی، ۲۸۱٫۰۰۰ نفر است.

اکثریت ساکنان این ولایت را هزاره‌ها تشکیل می‌دهد که به زبان فارسی و گویش هزارگی صحبت می‌کنند. همراه با هزاره‌ها، ۱۵٪ تاجیک نیز در این ولایت ساکن هستند.همچنین پشتون‌ها و تاتارها از اقلیتهای قومی این ناحیه هستند. بامیان یکی از ولایات بزرگ هزاره جات است.و همچنین مرکز اصلی فرهنگی هزاره‌ها محسوب می‌شود.

بت‌های معروف بودا که در زمان حکومت طالبان منفجر شدند نیز درمرکز ولایت قرار دارد. این بت‌ها از شهرت جهانی برخوردار هستند و یکی از جاذبه‌های توریستی به شمار می‌آیند. بند امیر واقع در ولسوالی یکاولنگ از دیگر جاذبه‌های توریستی این ولایت به حساب می‌آید که اخیرا از سوی دولت افغانستان به عنوان اثار ملی ثبت شد.

برای مشاهده سایر معلومات درباره ولسوالی‌ها ، گذشتهٔ تاریخی، جاذبه‌های توریستی، بت‌های بودا و بامیان در ادبیات فارسی از سایت کابلی ها به ادامه مطلب مراجعه کنید.

ولسوالی های بامیان :

ولسوالی ورس که در کتابهای ثبت احوال یا شناسنامه ملی بنام (ورث)نیز ثبت شده‌است. این ولسولی در جنوبی‌ترین نقطه ولایت قرار دارد و با ولسولی‌های (ناهور) از ولایت غزنی. ولوسوالی (حصه دوم بهسود) از ولایت میدان وردک. و لسوالی(شهرستان) از ولایت دایکندی هم مرز می‌باشدو در حدود ۱۸۰۰۰۰ هزار نفر جمعیت دارد ومطابق احصائیه بکی از موسسات بین‌المللی یکی از عقب مانده‌ترین ولسوالی‌های افغانستان می‌باشد. در سالهای بعد از حکومت طالبان و حضور قوای بین‌المللی در افغانستان کم‌ترین توجه شاید به این ولسوالی شده باشد. مرکز ولسوالی در یکی از دره‌هابنام الشیخجی واقع است.

مرکز ولسوالی بنام (اَلَ شِیغّجی) اگر نوشته شود درست تر بنظر می‌رسد. گرچه فعلا بنام شهر نو معروف شده‌است.

می‌شود از کارهای که درسالهای حضور قوای بین المللی درافغانستان, در این ولسوالی انجام شده‌است این دو کار را یاد کرد.

کشیدن سرک از مرکز ولسوالی به طرف شیوقول(سفید غوسفلی ورس) به مسافت ۳۵ کیلومتر. تا روستای ورزنگ که سر مرز ورس با شهرستان دایکندی واقع است.
ساختن پل کانکریتی به عرض هفت متر روی دریای هلمند که ولسوالی حصه دوی بهسودرا به ولسوالی ورس از روستای ورزنگ وصل می‌کند. باتکمیل این پل راه اصلی ولسوالی شهرستان دایکندی در زمستان و تابستان از همین مسیر خواهد شد. بجای رفتن به مر کز ولسوالی ورس وپل قوناق. این پل در سال ۲۰۰۶ به پشنهاد ومعین پالسی و پلانگذاری وقت وزارت ترانسپورت وهوانوردی اقای محمد هاشم واعظ زاده که خود از ولسوالی ورس می‌باشد و موافقت وزیر وقت فوائد عامه دکتور سهراب علی صفری اغاز شد و در سال ۲۰۱۱ تکمیل خواهد شد. این پل نقش بسیار مهمًی در انکشاف مناطق بزرگی از و لسوالی ورس بنام(سفید غوسفلی ورس)داشته که قبل از ان بهیچ وجه سرک نرفته بود و مردم که به شهرها نیامده بودند موتر را ندیده بودند.

گذشته تاریخی بامیان :

در اوستا(یشتها، ص ۱۰۰) و همچنان در بندهشن) در زبان پهلوی به شکل بامیگان آمده‌است. مجسمه‌های بودا که بلندترین مجسمه‌های جهان محسوب می‌گردید از یادگارهای دینی دورهٔ کانیشکا از امپراتوران کوشانی به حساب می‌آید. هیوان تسنگ زایر چینی در سالهای ۶۰۰ قبل از میلاد از آن ناحیه گذشته‌است از بتهای بامیان چنین یاد می‌کند که اشعهٔ زرین از آن می‌تابد و احجار قیمتی و زیور آلاتش چشم را خیره می‌سازد.

در دورهٔ اسلامی بامیان یکی از شهرهای مهم و آباد خراسان و مرکز شیران بامیان محسوب می‌شود. اما در قرن هفتم هجری بر اثر حملهٔ مغول همانند اکثر شهرهای خراسان به خاک یکسان می‌گردد. جوینی می‌گوید:

و به بامیان رسیدند ارباب آن از باب مخاصمت و مقاومت در می‌آمدند… ناگاه از شست قضا که نای کلی آن قوم بود تیر چرخی که مهلت نداد از شهر بیرون آمد به یک پسر جغتای رسید که محبوبترین احفاد چنگیز خان بود.

جاذبه‌های توریستی :

بامیان یکی از شهرهای کهن و تاریخی افغانستان امروزی محسوب می‌گردد. وجود پیکره‌های تخریب شده بامیان، شهر غلغله، شهر ضحاک و بند امیر این شهرها به یکی از مراکز مهم توریستی افغانستان تبدیل نموده بود. این پیکره‌های عظیم بودا در مارس ۲۰۰۱ توسط حکومت طالبان منفجر شدند. پیکارجویان طالبان قصد داشتند با تخریب یادبودهای بوداییسم، ( آثار شرک ) را در منطقه از بین ببرند.

بت بودا :

تندیس‌های بودا در بامیان تندیس‌های بزرگی بودند که در دل کوه در استان بامیان افغانستان ساخته شده بودند. این مجسمه‌های عظیم ایستاده و سایر مجسمه‌های خرد و بزرگ دوره کوشانی‌ها معمولاً به عنوان «بتهای بامیان» در زبان همه مشهور بود. مجسمه ۵۵ متری بامیان بزرگ‌ترین هیکل بودای دنیا و بلندترین مجسمه سنگی جهان بود. این سازه‌های گرانبهای افغانستان که شهرت جهانی داشت در رژیم طالبان بکلی تخریب گردیداما در سال‌های اخیر اقدامات خوبی برای بازسازی آنها شروع شده‌است بت بزرگ بنام صلصال و بت کوچک‌تر بنام شمامه بوده‌است.

بامیان در ادبیات فارسی :

سعدی شیرازی در بوستان، حکایتی را از بامیان به این ترتیب نقل می‌کند که:

سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر خطر، جوانی بدرقه همراه من شد سپر باز چرخ انداز سلحشور بیش زور که بده مرد توانا کمان او زه کردندی و زور آوران روی زمین پشت او بر زمین نیاوردندی ولیکن چنانکه دانی متنعم بود و سایه پرورده نه جهان دیده و سفر کرده. رعد کوس دلاوران به گوشش نرسیده و برق شمشیر سواران ندیده. اتفاقاً من و این جوان هر دو در پی هم دوان هر آن دیوار قدیمش که پیش آمدی به قوّت بازو بیفکندی و هر درخت عظیم که دیدی به زور سرپنجه بر کندی و تفاخر کنان گفتی

پیل کو تا کتف و بازوی گردان بیند

شیر کو تا کف و سر پنجه مردان بیند

ما درین حالت که دو هندو از پس سنگی سر بر آوردند و قصد قتال ما کردند به دست یکی چوبی و در بغل آن دیگر کلوخ کوبی جوان را گفتم چه پایی؟

بیار آنچه داری ز مردی و زور که دشمن به پای خود آمد به گور

تیر و کمان را دیدم از دست جوان افتاده و لرزه بر استخوان

نه هر که موی شکافد به تیر جوشن خای

به روز حمله جنگ آوران به دارد پای

چاره جز آن ندیدم که رخت و سلاح و جامه‌ها رها کردیم و جان به سلامت بیاوردیم.

بکارهای گران مرد کار دیده فرست

که شیر شرزه در آرد به زیر خمّ کمند

جوان اگر چه قوی یال و پیلتن باشد

به جنگ دشمنش از هول بگسلد پیوند

نبرد پیش مصاف آزموده معلوم است

چنانکه مساله شرع پیش دانشمند.

منبع :kabule.com

پروان

ولایت پروان، از ولایت‌های افغانستان بوده مرکز این ولایت شهر «چاریکار» و مساحت ولایت مساحت ۵٬۹۷۴ کیلومتر مربع با جمعیت ۶۰۰٬۰۰۰ نفر است.

این ولایت دارای ۱۰ ولسوالی بوده که هریک به نام های:

ولسوالی چاریکار، ولسوالی جبل سراج، علاقه‌داری سالنگ، علاقه‌داری شینواری، ولسوالی غوربند، علاقه‌داری شیخ علی، ولسوالی سرخ پارسا، بگرام، علاقه‌داری کوه صافی و سیدخی میباشد.

تقریبا درحدود ۷۱% از نفوس این ولایت را فارسی زبان ها تشکیل میدهند که از قبایل هزاره، تاجیک ها و ایماق ها میباشن؛ متباقی نفوس یعنی ۲۹% دیگر پشتون ها تشکیل میدهند.

ولایت پروان از چهار رودخانه آب می‌گیرد که عبارت اند از:

دریای پنجشیر، دریای سالنگ، دریای غوربند و دریای شتل شتل میباشد.

همچنان دریای دیگری به نام دریا (باریک آب) از سمت جنوب غرب وارد وادی پروان می‌گردد اما این دریا آب موسمی دارد و دایم فعال نمی‌باشد.

منبع: کابلی ها دات کام

جاغوری

تاریخچه جاغوری

 

ازنظرموقعيت جغرافيايي ولسوالي جاغوري بين 33 درجه و80 دقيقه عرض البلد شمالي و 67 درجه و 27 دقيقه طول البلد شرقي واقع گرديده است. ولسوالي جاغوري داراي 1854 كلومترمربع مساحت بوده ودر حدود (2400) متراز سطح بحر ارتفاع دارد اين ولسوالي دريك منطقه كوهستاني قرار دارد ازجمله كوهاي معروف آن عبارت اند از : كوه ماگو،كوه لاش، سرخ كوه، شيخ كوه، كوه ناله، سفيدكوه، كوه قاده بوده كه مرتفع ترين قله اين كوه ها از 3760 متر تجاوز نميكند. كوتل هاي معروف اين ولسوالي عبارت اند از كوتل الميتو،كوتل تبرغنگ، كوتل شاه منصور و كوتل اشكه بوده كه معروف ترين و عمده ترين آن كوتل المتو بوده كه 3759 متر از سطح بحر ارتفاع دارد به صورت كل كوه هاي ولسوالي جاغوري داراي ارتفاعات متوسط بوده كه بلند ترين قله آن 3760 متر ميرسد در باره سوابق تاريخي   مردم جاغوري تا اكنون معلومات دقيق بدست نيامده كه در كدام زمان و در كدام مقطع تارخي مشخص ومعين اين مردم در اين سرزمين زنده گي ميكردند. آما يك نسب نامه ازيك شخص بنام امير محمد بدست آمده است .

كه امير محمد ولد نيك محمد ولد ظفر اختيار ولد يار محمد ولد دوست محمد ولدذال بيگ ولد داله اختيار ولد نظرمحمد ولد نيگ مقدم ولدطوري اختيار     ولد مسكه ولد بيان ولد آشكار ولد آته ولد مامه ولد علي ولد قولو ولد قيلني  ولدبيغني ولد جاغوري ولد داي ميركشه ولد ساده سويكه ولد لاهور خان ولد ميوه كاهي ولد تولي خان ولد عبدالعزيزخان ولد طاهرخان ولد سيلاسوسخان ولدميرخان ولد مقدم خان ولد قدرت خان ولد ممتازخان ولد منصورخان ولد خان ولد ايدوخان ولد حاجي محمود ولد حاجي ارقب ولد محب غازي ولد مددغازي ولد مشعل خان ولد يونوس شهيد (مدفون درقندهار) ولد توقش غازي ولد هرنوق ولد رشيد المدار ولد هزاره.

ازاين پشت نامه معلوم ميشود كه درآن به قدامت هزاره ها وهزاره هاي جاغوري ميباشند زيرا علوماي نسب شناسي ميگويند بطورمتوسط درهرقرن چهارنسل منقرض ميگردد جمعا چهل وچهارنسل از امير محمد تاجاغوري هجده نسل زنده گي كردند رشيد علمداد تاسه نسل بعد از آن بايد در حدود قرن دوم هجري زنده گي ميكردند، مشعل خان غازي تا سه نسل بعد از خود در قرن سوم هجري زنده گي ميكردند روي اين آمار اگرمايقين داشته باشيم هرچهارنسل يك قرن را در بربگيرد هزاره هاي جاغوري دراوسط قرن دهم هجري دراين محل سكونت اختيار نموده است از آنجا كه نام تعداد آنها عربي است مخصوصا كلمات (شهيد،حاجي وغازي) در اسامي شان بكار رفته است ومسلمان بودن آنهارا ثابت ميسازد دركل نتيجه ميگيريم كه قرن ها قبل ازچنگيزخان اقوام هزاره مسلمان بوده وهيج گونه دليل هم موجود نيست كه اين مردم از بقاياي لشكر چنگيزخان باشند اين مردم از قديم الايام دراين سرزمين سكونت داشته اند.

وجه تسميه جاغوري :

طبق سنين هزاره گي نام قبله جاغوري ازدو عبارت جام (ظرف كوچك) وغوري (بشقاب) گرفته شده است كه اين نام را از لحاظ شكل ظاهري برآن نهاده است كه ازمنطقه بابه الي سبزچوب وغجور مانند غوري يا بشقاب است ومنطقه انگوري شكل جام را دارد بنيان گزار اين قبيله فرزند شاه زاده تاتار ومادر اش يك كنيز ايراني بوده است كه شهزاده اورابه عقد خود در آورده بود فچورك پژوهشگرغربي اين كلمه را به عبارت جاگودا مرتبط دانسته كه نام زابل يانام قبيله اي در محل زابل بوده است .

بيوار : قدم را فراتر گذاشته وگفته است كه جاگودا كلمه سانسكرت بوده عبارت از زابل است .

بكن : جاغوري را به عبارت (جاواري) كنيز دانسته است به روايت جاغوري نام شخصي بوده واين كلمه جاغوري از (جگوره) گرفته شوده است .

هيوانتيسانك : درقرن ششم ميلادي ازچنن بخاطر تحقيق دين بودايي ومجسمه هاي بودا در باميان واريد افغانستان گرديد وبعد از مدت از بدخشان، تخارستان باميان وارد غزني شد غزني را (هوتسينه) نام گذاشت چون غزني هم يكي ازمراكز پخش دين بودايي بوده اين نام راگذاشت كه معني قشنگ وزيبارا ميدهد يعني شهر كه داراي معابد زياد ودر وازه هاي زياد ومركز تجارتي هند بود وي بعداز اينكه ارغنداب و وادي هند را گذرنمود به جاغوري آمد.

ازاين منطقه نيز ديدن نمود و مدت هم درين منطقه باقي ماند كه نام جگوره راگذاشت .

نظر ديگر كه در مورد جاغوري وجود دارد اين است كه زماني كه سلسله غوري قدرت را بدست داشت سلطان علاوالدين حسين جهانسوز متعلق به همين سلسله بوده است.

همين شخص وقتيكه شهرغزني را به آتش كشيد. در زمان فروپاشي اينها لشكروي در منطقه جاغوري باقي ماند . درآن وقت مردم محل باساير همسايگان براي تفريح يابراي اجراي كارخود مي آمدند ميگفتند ميرويم درجاي غوري ها رفته رفته اين كلمه براي اينكه تلفظ آن آسان شده باشد از جاي غوري ها به جاغوري تبديل گرديده است. درجاغوري چهار دسته ميباشد عبارت از آته ، گري ،باغچري وايذدري مي باشد .

آته عبارت اند از سبزچوت پائين،ممدگ،بابه،ايچه،پاتو،دامرده،حوتقول،چوب بدرزار،سنگشنده،تبقوس وچهل باغتو. گري عبارت از انگوري الي زيرگ بنام گري ياد ميشود.

حيدر،بوسعيد،مهاجرين،لومان،خدايداد،علياتو،شغله،شهرزائيده،باريك،خاك باد ناوروپشت بوم ناور بنام باغچري ياد ميشود.

ايذدري عبارت ازكمرك،سيداحمد،تبرغينگ،علودال،الميتو،قرقول پائين،سبزچوب بالا،خواجه علي ومينگه بنام ايذدرييادميشود.

منبع:        (((برگرفته شده از وبلاگ آسمان جاغوری)))

علم

علم  (science)  از واژه لاتين  «scientia» به معناى آگاهى و معرفت  (knowledge)  مشتق شده است. شناخت و معرفت، توصيف ها، فرضيه ها، مفاهيم، نظريه ها، اصول و دستور العمل هايى نزديك به قطعيت هستند كه يا درست و يا مفيدند. البته شناخت و معرفت محدود به اين موارد نمى شود و خود بحث مفصلى در فلسفه است. به طور كلى، دانش و معرفت، اعم از علم است و علم  (science)  در معناى اصطلاحى، تحصيل نظام مند دانش جديد درباره طبيعت است كه با روش هاى معين به دست مى آيد و هدف آن برقرار كردن رابطه ثابت بين پديدار ها (phenomens)  است. برخى فيلسوفان بين واقعيت بالفعل چيز ها در جهان و درك انسان ها از آنها تفاوت قائل مى شوند.«كانت»، فيلسوف آلمانى، از دو واژه «فنومن» (phenomen)  يعنى آنچه كه از راه تجربه و حس قابل درك است و «نومن»  (noumen)  يعنى آنچه كه از راه تجربه قابل درك نيست براى اين منظور استفاده مى كند. كانت و پيروانش، معتقد بودند كه ذهن فقط مى تواند، ظواهر و پديده ها (فنومن) را بشناسد و از شناخت نومن ها، ناتوان است. البته از ديدگاه كانت، شناخت نومن ها از طر يق عقل ممكن نيست، اما از طريق اخلاق، امكان پذير است.برخى دانشمندان بر اين ادعايند كه فهميدن و تبيين دقيق جهان با استفاده از روش علمى، ممكن است و روش علمى يعنى مشاهده دقيق و آزمون نظريه ها توسط تجربه. البته آنها اين ادعا را ندارند كه هر چيزى را در معناى مطلق، اثبات مى كنند، بلكه تاكيد دارند كه براساس تجربيات و مشاهدات رايج، هر چيزى را مى توان با درجه خوبى از قطعيت، تبيين كرد.  تا زمان عصر روشنگرى در اروپا، واژه علم به معناى هر دانش منتظم به كار مى رفت. علم معناى بسيار وسيعى داشت و گاهى معادل با «فلسفه» استفاده مى شد. در آن زمان بين «علم طبيعى» (Natural Science)  و «علم اخلاقى» (Moral Science) تفاوت قائل مى شدند. علم اخلاقى شامل آن چيزى مى شد كه امروزه به نام فلسفه مى شناسيم. علم در حال حاضر كاربردش محدود شده است و به معناى علم طبيعى يعنى آنچه كه از راه تجربه و مشاهده به دست مى آيد، به كار مى رود. علم طبيعى به «علم سخت» (hard science)  و علم سبك  (soft science)  تقسيم مى شود. فيزيك، شيمى، زيست شناسى، زمين شناسى، انواع علوم سخت هستند و انسان شناسى، تاريخ، روان شناسى و جامعه شناسى به عنوان علوم سبك خوانده مى شوند. موافقين اين تقسيم بندى، استدلال مى كنند كه علوم سبك از روش علمى يعنى آزمايش و تجربه (تجربه يعنى مجموع اعمال و مداخلاتى كه انسان در واقعيت مى كند)، استفاده نمى كنند بلكه از شواهد روايتى و تاريخى سود مى جويند و جمع آورى اطلاعات در آنها از دقت بالايى برخوردار نيست.  البته مخالفين نيز ادعا دارند، علوم اجتماعى از مطالعات آمارى نظام مندى در محيط هاى كنترل شده دقيق استفاده مى كنند.برخى نيز اعتقاد دارند، رياضى، علم است. البته رياضى به طور دقيق به منطق مربوط است و علم به معناى استفاده از دانش تجربى نيست. اما رياضى زبان جهانى تمام علوم است. واژه «علم» گاهى براى حوزه هاى بين رشته اى كه حداقل در بخش هايى از روش علمى استفاده مى كنند مانند «كامپيوتر»، «كتابدارى» و... به كار مى رود.اصطلاحات «فرضيه»(hypothesis) ، «مدل» (model) ، «نظريه»   (Theory) ، «قانون» (Law) ، معناى متفاوتى در علم با گفت وگو هاى روزمره ما دارند. دانشمندان از واژه «مدل» چيزى را مدنظر دارند كه مى تواند پيش بينى كند و مى توان آن را با آزمايش يا مشاهده آزمود.«فرضيه» ادعايى است كه توسط آزمايش و تجربه نه به تاييد كامل مى رسد و نه كاملاً رد مى شود. يك «قانون طبيعى»(Law of nature) ، يك تعميم و نتيجه گيرى كلى بر مبناى مشاهدات تجربى است.غيردانشمندان، از آنچه دانشمندان، آن را «نظريه» مى نامند، معناى درستى ندارند. معمولاً استفاده عمومى واژه «نظريه» براى ارجاع به عقيده هايى است كه دليل محكمى براى آنها نيست. اما دانشمندان، اين واژه را براى ارجاع به عقيده هايى به كار مى برند كه در آزمون هاى مكرر، سربلند بوده اند.وقتى دانشمندان از نظريه هاى «تكامل»، «الكترومغناطيس» و «نسبيت» صحبت مى كنند، ايده هايى است كه در آزمون هاى تجربى دقيق و موفقيت آميز بوده اند. البته استثنائاتى هم وجود دارد مانند «نظريه»  (string theory)  كه مدلى با آينده اى روشن به نظر مى آيد اما شواهد تجربى كافى براى برترى آن بر مدل رقيب وجود ندارد.  نظريه هاى مفيد و سودمند خاصى كه در طول زمان از آزمون ها، موفق بيرون آمده اند و قدرت پيش بينى و توصيف محدوده بسيار وسيعى از پديده ها را دارا هستند، به عنوان «قانون طبيعى» شناخته مى شوند. مانند «آب در 100 درجه سانتى گراد جوش مى آيد». البته اكثر دانشمندان بر اين باورند كه توصيفات ما از «قوانين طبيعى» موقتى و گذرا هستند و اگر شواهد جديدى مخالف با آنها پيدا شوند، «نظريه هاى» قابل تجديد نظر هستند.چون دانشمندان، ادعاى معرفت مطلق ندارند و حتى در مورد نظريه هاى بنيانى و پايه اى اگر داده ها و مشاهدات جديد با آنها متناقض باشند، بايد كنار گذاشته شوند. قانون گرانش نيوتنى، مثال بارزى از آن است.  اين قانون توسط آزمايش هايى كه در رابطه با حركت در سرعت هاى بالا انجام شد، نقض شد. البته خارج از اين شرايط، قوانين نيوتن، توصيف بسيار عالى از حركت و جاذبه دارند اما نسبيت عام اينشتين نه تنها، تبيين تمام پديده ها يى را كه توسط قوانين نيوتن توضيح داده مى شود، دربرمى گيرد، بلكه اين موارد خاص را هم به خوبى تبيين مى كند.  آيا رياضيات علم است؟  برخى از متفكرين، رياضيدان ها را دانشمند مى دانند، چون برهان هاى رياضى را معادل با آزمايش هاى تجربى مى گيرند، اما برخى ديگر رياضى را «علم» نمى شناسند. آنها استدلال مى كنند كه نظريه ها و فرضيه هاى رياضى قابل آزمون تجربى نيست. چه رياضى را «علم» بدانيم يا ندانيم، نكته مهم اين است كه رياضى براى «علم» ضرورى است. مشاهدات جمع آورى شده در علوم تجربى و سنجش آنها نيازمند استفاده از رياضيات است. حساب احتمالات و آمار و حساب ديفرانسيل و انتگرال، شاخه هايى از رياضيات هستند كه در علوم تجربى از آنها استفاده مى شود. رياضيات در واقع ابزارى مفيد براى توصيف و شناخت جهان است.  در حال حاضر دو نوع تفكر در «علم» بسيار برجسته است:  مكتب واقع گرايى (Realism)  و مكتب ابزارگرايى(Instrumentalism)  رئاليست ها معتقدند موجوديت هايى چون الكترون و ژن در عالم خارج وجود دارند و هوياتى حقيقى در اين جهان هستند. رئاليسم علمى بر اين ادعا است كه مى توان نظريه هاى علمى را به طرز معقولى تعبير كرد، آن گونه كه معرفتى درباره فرآيندها، نيروها و موجوديت هاى مشاهده ناپذير فراهم آورد و البته پيشرفت علم را مستلزم اين مى داند كه چنين كارى انجام شود. از سوى ديگر «ابزارگرايان» بر اين ادعا هستند كه نظريه هاى علمى چيزى بيش از ابزارهاى استنتاج نيستند و موجوديت هايى چون الكترون و ژن در عالم خارج وجود ندارند بلكه ابزارهايى براى تبيين نظريه ها هستند. «ابزارگرايان»، عقلانى بودن تعبيرها و فرضيه هاى علمى را براى ارجاع به هويات مشاهده ناپذير واقعى، انكار مى كنند. آنها معتقدند نظريه هاى علمى، به دانشمندان اين اجازه را مى دهد كه درباره يك سرى از متغيرهاى مشاهده پذير بر مبناى شناخت مجموعه ديگرى از متغيرهاى مشاهده پذير، پيش بينى كنند. برخى از دانشمندان بر اين اعتقادند كه اصول علمى، اصول مستحكم ثابت شده اى هستند و كاملاً درستند و برخى ديگر به كاستى هاى آن معترفند. بيشتر دانشمندان، تلقى شك آميزى نسبت به برخى ادعاهاى جديد دارند كه با وضعيت رايج معرفت علمى، منافات دارد. اين احتياط بدين معنا است كه بايد در آزمون هاى مكرر اين ادعاها، ثابت شوند تا پذيرفته شوند.  برخى ديگر از دانشمندان معتقدند، اصول علمى و حتى خود «علم» ايمان و عقيده و يك دين است (علم به مثابه يك دين). اين گونه دانشمندان، يك عقيده دگم و جزمى دارند و هيچ منطق يا استدلالى را نمى پذيرند. علم يا روش علمى، نمى تواند به عنوان ايمان يا عقيده اى به مانند يك عقيده دينى، نگريسته شود. همه حقايق و تبيين هاى علمى، قابل آزمون هستند. گاهى فرضيه ها و نظريه هايى كه بهترين، انگاشته مى شوند توسط شواهد جديد ابطال مى شوند. در واقع هر تدبير اجتماعى، مذهبى و سياسى بر مبناى ايمان علمى، كاملاً مردود و زيان آور است. نمونه آن همان دادگاه تفتيش عقايد كليساى كاتوليك ايتاليا بود كه بر ضد كشفيات غيرارسطويى گاليله درباره رفتار سياره ها و گردش زمين به دور خورشيد، صورت گرفت.  به رغم تاثيرات و نتايج قابل توجه علم، هدف علم، پاسخ به هر سئوالى نيست. علم تنها مى تواند آنچه را كه متعلق به حوزه واقعيت هاى فيزيكى (آزمون هاى تجربى قابل سنجش) است، پاسخگو باشد. علم نمى تواند در مورد احكام ارزشى كه متعلق به حوزه اخلاق و پيامدهاى يك عمل است، نظرى ابراز دارد. علم نمى تواند درباره پيامدهاى آرزوها و اميال ما و اين كه كدام يك از آنها بهتر است، سخن بگويد. حقيقت اين است كه علم از چگونگى امور سئوال مى كند، مثلاً فلان شى چگونه پديد آمده و در چه اوضاع و احوالى به ظهور رسيده است. سئوال از چرايى امور مثلاً «هدف و غايت فلان شى چيست» كار علم نيست.  علم نمى تواند حقيقت مطلق و غيرقابل سئوال به وجود بياورد. توجيهات و تكذيبات علمى در واقع ادعاهايى بيش نيستند و علم شناختى نسبى يا متغير است چون هستى و جهان، پيوسته در حال تحول است، بنابراين واقعيت ها كه موضوع شناخت انسان هستند و خود انسان نيز پيوسته در تغيير است، در نتيجه شناخت علمى نيز امرى متغير و نسبى خواهد بود. نكته مهم اين است كه اين نسبيت، دليلى بر نادرستى علم نيست. بلكه علم پيوسته، در حال كامل تر شدن است. مثلاً نظريه «اتميك» اشاره بر اين داشت كه اشيا از ذره هاى «تجزيه ناپذيرى» تشكيل يافته اند، اما امروزه اتم هم تجزيه شده است و اين تجزيه نه تنها دليلى بر نادرستى نظريه پيشين نيست، بلكه تكامل آن را نشان مى دهد.امروز آموختن علم به خاطر خود علم نيست، بلكه براى استفاده آن در عمل است. به تعبير «آگوست كنت»،«علم موجب پيش بينى مى شود و پيش بينى، موجب عمل مى شود، علمى كه برآورنده نيازهاى انسان است.»  منطق عملى يا شناخت روش هاى علوم در مقابل منطق قياسى يا صورى به كار گرفته مى شود. در منطق قياسى كه به نام منطق ارسطويى، صورى و نظرى هم خوانده مى شود، از صورت «فكر» بحث مى شود و توجهى به مطابقت فكر با عالم خارج ندارد اما منطق عملى برخلاف منطق قياسى، علم مطابقت فكر با عالم خارج است.  «فرانسيس بيكن» فيلسوف انگليسى براى اولين بار در كتاب خود با نام «ارگانون جديد»، كه نام آن برگرفته از كتاب ارسطو با نام «ارگانون» يا ارغنون است، روش هاى تحقيق را مورد بررسى قرار داد و «جان استوارت ميل» نيز به دنبال او در كتاب منطق خود بحث درباره شيوه هاى تجربى را بسط داد. البته برخى بر اين باورند كه سخن از «استقرا» (induction)  و منطق عملى را اولين بار «روگر بيكن»، (در قرن سيزدهم ميلادى) به كار برد. منطق عملى، مطالعه روش هاى مختلفى است كه محققين آنها را در تحقيقات علمى به كار مى برند و «روش» (Method) ،مجموع وسايل و راه هايى است كه رسيدن به هدفى را هموار مى سازد. هر دانشى براى خود موضوع، ابزار و روشى دارد. اگر علم به معناى اصطلاحى آن را در نظر بگيريم، موضوعش، طبيعت بى جان و شناخت خواص طبيعت جاندار است و ابزار آن، عمدتاً حواس ظاهرى و روش آن، بررسى و مطالعه از طريق مشاهده و آزمايش است.  «روش علمى» (Scientific method) ؛ به توالى يا مجموعه اى از مراحل و فرايندها گفته مى شود كه به كار گرفتن آنها، محقق را به شناخت علمى مى رساند. برخى بر اين ادعا هستند كه روش علمى، متمايزكننده علم از ديگر دانش هاى عقلانى چون فلسفه و الهيات است و تحصيل و فراگيرى معرفت علمى با آن امكانپذير است. برخى نيز معتقدند كه هيچ روش مشخصه اى براى علم، وجود ندارد و حتى احتمال معلوم كردن رويكردهاى موثر و قابل اعتماد را در علم منتفى مى دانند. در صورتى كه روشى براى علم قائل باشيم، اجماعى براى چگونگى آن وجود ندارد و اختلافات شديدى، بين فيلسوفان، تاريخدان ها، جامعه شناسان و حتى دانشمندان، مبنى بر اين كه چه فرايندهايى واقعاً علم را مشخص مى كنند، وجود دارد. آنچه مشخص است، چگونگى عمل دانشمندان يعنى طراحى آزمايش ها و پيشنهاد نظريه و انتخاب يكى از آنها از يك انتظام علمى مثلاً زيست شناسى به انتظام علمى ديگرى مثلاً فيزيك و از يك دانشمند به دانشمند ديگر و حتى از يك بررسى علمى به تحقيق ديگرى توسط همان دانشمند، متفاوت است. سئوال چگونگى عملكرد علم و عالمان، سئوال مهمى است و چگونگى شناخت علم از غير علم با تمام تلاش هاى انجام شده كماكان لاينحل است.  برخى از متفكرين يك روش علمى آرمانى را براى علم معرفى كرده اند كه به بحث و بررسى آن مى پردازيم. اجزاى ضرورى روش علمى به صورت سنتى و آرمانى شامل «مشاهده»، «طرح فرضيه»، «آزمون فرضيه»، «نتيجه گيرى»، «صورتبندى يك فرضيه جديد»، «تكرار» و در نهايت كشف قانون و تنظيم نظريه است. البته اعمال توصيف شده فوق همه آنچه كه دانشمندان انجام مى دهند نيست و دقيقاً همه دانشمندان بر اين اسلوب عمل نمى كنند. روش ساده شده علمى بدين صورت، اغلب براى آموزش و تدريس به كار مى رود. علم يك فعاليت اجتماعى است يعنى نظريه اى را كه يك دانشمند پيشنهاد مى كند نمى تواند مورد قبول واقع شود مگر آنكه نظريه اش از طريق انتشار مقاله يا كتاب، براى ديگران شناسانده شود و به طور جدى نقد شود تا در نهايت به وسيله جامعه علمى پذيرفته شود.  معمولاً، اكثر متفكرين شروع روش علمى را با تجربه مقدماتى و مشاهده مى دانند. وقتى مسئله اى مورد توجه پژوهش گرى قرار گرفت، در زمينه آن به مطالعه و پژوهش مى پردازد. در نهايت، مشاهدات انجام شده و تجربه هاى به دست آمده منجر به ابداع فرضيه مى شود. اين منظر تجربه گرايى در علم است، از اين ديدگاه فرآيند علمى با مشاهده آغاز مى شود. مثلاً دانشمندى با مشاهده چندين بار جوشيدن آب در 100 درجه سانتى گراد اين نتيجه كلى را مى گيرد كه «آب در 100 درجه سانتى گراد به جوش مى آيد»، اين كار يعنى رسيدن از مشاهدات جزيى به يك «قانون طبيعى»، از لحاظ منطقى پذيرفتنى نيست. چون استبعادى ندارد كه مشاهده بعدى ثابت كند، اين قانون غلط است. «مشكل استقرا» از زمان «هيوم» تا امروز همواره مايه تشويش تجربه گرايان بوده است. «استقرا» رسيدن از بررسى هاى جزيى به نتيجه كلى است. فيلسوفان تجربه گرا بر اين ادعايند كه دانشمندان از لحاظ منطقى نمى توانند دريابند كه جهان واقعاً چگونه است. آنها هدف تلاش هاى علمى را تثبيت «قوانين طبيعت» مى دانند كه به كمك آنها مى توان وقايع آينده را پيش بينى كرد. اما به دليل «مشكل استقرا»(problem of induction)،  اين پيش بينى ها هيچ گاه از قطعيت برخوردار نيستند. از سوى ديگر پيش بينى وقايع آينده كه مبتنى بر تجارب گذشته است، اين اصل را مسلم دانسته است كه آينده همانند گذشته است. اما موافقين تجربه گرايى به هيچ وجه نمى توانند اعتقاد به اين اصل را توجيه كنند. درست از آب درآمدن پيش بينى هايمان در گذشته به اين نتيجه نمى رسد كه در آينده هم چنين خواهد بود چون اين نتيجه همان اصل را پيش فرض گرفته است كه مى خواهيم آن را ثابت كنيم. «كارل پوپر» نيز اين ادعا را كه علم از طريق مشاهده به سوى نظريه پيش مى رود مورد حمله قرار داد، از نظر او چيزى به عنوان مشاهده محض كه مستقل از نظريه باشد، وجود ندارد. «پوپر» در كتاب حدس ها و ابطال ها مى نويسد: «اين عقيده باطلى است كه ما مى توانيم صرفاً از مشاهده محض و فارغ از هر گونه نظريه آغاز كنيم. اين كار وصف الحال آن مردى است كه زندگى خود را وقف علوم طبيعى كرد. او از هر چه كه مى توانست مشاهده كند يادداشت برداشت و مجموعه مشاهدات بى ارزش خود را براى انجمن سلطنتى به ميراث گذاشت تا از آن به عنوان شواهد و قراين استقرايى استفاده كنند.» از نظر پوپر، مشاهده هميشه انتخابى است و به يك عين خاص احتياج دارد مثلاً به وظيفه اى مشخص يا به يك تعلق خاطر و يا به يك مسئله. از ديدگاه او، نخستين گام در فرآيند علمى مشاهده نيست، بلكه ابداع فرضيه اى است كه شايد بعداً به كمك مشاهدات و تجربيات نقادانه، آن را به آزمون گذاشت. استنتاج استقرايى از زمان «بيكن» تا امروز به عنوان نظريه روش علمى شناخته شده، اما قرن بيستم بيشتر نقد استقراگرايى بوده است تا پذيرش و بسط آن. همان گونه كه بيان شد، انديشه اصلى استقراگرايى بر اين مبناست كه علم از مشاهده آغاز مى شود و مشاهدات به تعميم ها و پيش بينى ها مى رسد. مثلاً با حرارت دادن فلزات گوناگون، اين نتيجه كلى، به دست مى آيد كه «هر فلزى در اثر حرارت منبسط مى شود». حال اگر يك مورد پيدا شود كه در اثر حرارت انبساط نيابد، گزاره فوق باطل مى شود. تفسير استقراگرايان از اين ابطال اين است كه استنتاجات علمى، هيچ گاه به يقين منتهى نمى شوند اما آنها بر اين باورند كه اينگونه استنتاجات مى توانند درجه بالايى از احتمال را به بار آورند. دو ناقد اصلى استقراگرايى «كارل پوپر» و «دوئم» (Duhem)  بوده اند. پوپر مدعى است كه بدون پس زمينه نظرى، نمى شود مشاهده اى صورت داد. برخى ديگر از دانشمندان علاوه بر اينكه نظر پوپر را مى پذيرند، اما معتقدند برخى مشاهدات در علوم نظريه بارند. مثلاً، داستان كشف پنى سيلين توسط «فلمينگ» نشان مى دهد كه مشاهده، يقيناً پيش از فرضيه سازى صورت گرفته بود. فلمينگ به همراه همكارش «پرايس» تصميم گرفت درباره تغيير رنگ باكترى «استافيلوكوك» در اثر ماندن به مدت چند روز در حرارت اتاق، تحقيق تجربى كند. رنگ باكترى استافيلوكوك مى تواند نشانه اى از قدرت بيمارى زايى آن باشد پس تغيير رنگ آن براى فلمينگ، جالب توجه بود.آنها، استافيلوكوك ها را در ظروفى كشت دادند (ظروف مخصوص كشت ميكروب، ظروف پترى همراه با ماده ژلاتينى به نام آگار است) و آن گاه ظرف را در حرارت مناسب قرار دادند تا ميكروب ها تكثير يابند. پس از آنكه فلمينگ از تعطيلات بازگشت، ظروفى را كه بنا بر دلايلى از دور خارج شده بودند در تشت حاوى ماده ضدعفونى كننده، گذاشت. اين تشت براى آن بود كه باكترى ها، كشته شوند تا ظرف ها براى استفاده مجدد، آماده شوند. فلمينگ يكى از ظروف را به همكارش نشان داد، براساس خاطرات بعدى «پرايس»، فلمينگ مدتى به ظرف نگاه كرد و سپس گفت: «خنده دار است»، ظرف مذكور، همان ظرف پنى سيلين مشهور بود. ظروف كشت پنى سيلين به طور اتفاقى با قارچ «پنى سيليوم» آلوده شده بودند و در نتيجه، باكترى هاى استافيلوكوك از بين رفته بودند. فلمينگ، از مشاهده اين ظرف استنتاج كرد كه قارچ آلوده كننده، ماده اى توليد مى كند كه توانايى از بين بردن باكترى ها را دارد.  فلمينگ فرضيه خود را مكرر آزمايش كرد تا آن را تقويت كند. اين مورد، نمونه اى است از موارد بى شمار كه نشان مى دهد مشاهده نظريه بار است. اما «پوپر» نخستين گام در فرآيند علمى را مشاهده نمى داند بلكه ابداع «فرضيه اى» (Hypothes) مى داند كه مى توان آن را به كمك مشاهده و تجربه هاى نقادانه به آزمون گذاشت. «پوپر» توضيحى در باب اينكه حد س هاى علمى چگونه شكل مى گيرند، نمى دهد و آن را موضوع تحقيق روانشناسى تجربى مى شمارد. شايد بتوان فرضيه را تبيين هاى احتمالى يا حدس هاى نظام مند براى پديده هاى مورد مطالعه ناميد. فرضيه ممكن است درست يا نادرست باشد. با تحقيقات بعدى درستى يا نادرستى فرضيه روشن مى شود. البته پوپر ادعاى مهمى نيز مى كند، مبنى بر اينكه هدف كوشش هاى دانشمند اثبات فرضيه اوليه نيست بلكه «ابطال» (Falsification)  آن است، پوپر بر اين ادعاست يك فرضيه علمى بايد توانايى ابطال شدن را داشته باشد. او نظر خود را از «پيرس» (peirce) وام گرفته است، از ديدگاه «پوپر»، از لحاظ منطقى ممكن نيست درستى يك قانون كلى علمى را با مشاهدات مكرر اثبات كرد اما اصولاً ممكن است چنين قانونى، تنها با يك مشاهده، ابطال شود. مثلاً قانون كلى «همه فلزات در اثر حرارت انبساط مى يابند»، با هر تعداد مشاهده ثابت نمى شود اما يك مورد نقض (فلزى در اثر حرارت انبساط نيابد)، آن را باطل مى كند. پوپر بيان مى كند دانشمند بايد خلاق باشد، بايد بتواند فرضيه هاى بديع ارائه بدهد و سپس تلاش كند تا با آزمايش هاى نقادانه، آنها را باطل كند، او اين شيوه را چيزى بيش از يك روش علمى صحيح مى داند، اين رويه يك شيوه زندگى است. از نظر او، معقول ترين شيوه، روش آزمون و خطاست، يعنى روش حدس و ابطال (conjecture and re futation)،  طرح جسورانه نظريه ها و تلاش جدى براى آنكه خطا هاى اين نظريه ها را نشان بدهيم و درصورت ناموفق بودن، اين نظريه ها را به نحو مشروط و موقت بپذيريم. «پوپر» معيار «ابطال پذيرى» خود را براى افتراق ميان نظريه هاى علمى و نظريه هاى شبه علمى، استفاده مى كند. سئوالى كه كماكان باقى است اين است كه آيا امكان تلفيق استقراگرايى (همان شيوه كشف پنى سيلين) و ابطال گرايى وجود دارد؟ و آيا معيار ابطال پذيرى پوپر را در عمل مى توان به كار گرفت؟  برخى متفكران، نخستين گام در فرآيند علمى را مشاهده مى دانند و برخى ديگر چون «پوپر» نخستين گام را ابداع فرضيه اى مى دانند كه مى توان بعداً آن را به كمك مشاهدات به آزمون گذاشت. «پوپر» با طرح نظريه «ابطال پذيرى»  (Falsification)، ادعا مى كند كه مشكل استقرا را حل كرده است. از ديدگاه او، درستى يك قانون علمى را مثلاً قانون دوم نيوتن (در برابر هر عمل، يك عكس العمل وجود دارد)، نمى توان توسط مشاهدات مكرر اثبات كرد اما اصولاً ممكن است، چنين قانونى را تنها با يك مشاهده ابطال كرد. او در كتاب «حدس ها و ابطال ها» مى گويد: «معرفت علمى، متكى به گمان ها، راه حل هاى موقتى براى مسائلمان و حدس ها است» .  نقادى يعنى تلاشى براى ابطال، كه مشتمل است بر آزمون هاى نقدى سخت، تا اين حدس ها را مهار كند. ممكن است كه آن حدس ها از اين آزمون ها، جان به در برند، اما هيچ گاه نمى شود آنها را توجيه ايجابى (Positive) كرد، يعنى نه مى شود اثبات كرد كه يقيناً درست اند و نه حتى اينكه محتمل اند.» البته پوپر در اينجا، حساب احتمالات «بيزگرايى» را نيز كه اشاره دارد، حدس هاى علمى را مى توان محتمل ساخت، رد مى كند. اما در اينجا، سخن ما بر سر «ابطال گرايى» پوپر است. اگرچه معيار او ساده است، و از لحاظ منطقى قابل چون و چرا نيست، اما در عمل به راحتى نمى توان آن را به كار گرفت. چون «پوپر» اذعان دارد كه مشاهده محض و بى طرف وجود ندارد، بنابراين دانشمندى كه نظريه اى را با انجام آزمايش، رد مى كند، نمى تواند مطمئن شود كه آيا نظريه، ابطال شده است يا مشاهده و يا ترتيب آزمايش او اشتباه بوده است. در نتيجه، دانشمند، به جاى آنكه از نظريه اش دست بكشد، مشاهده را تكرار مى كند يا شرايط آن را تغيير مى دهد.  همچنين، در برخى از حوزه هاى علم، مانند زيست شناسى و پزشكى، دانشمندان با گزاره هاى مطلق مانند قانون دوم نيوتن (در برابر هر عمل، عكس العمل معادل با آن وجود دارد) سروكار ندارند، بلكه با گزاره هاى نسبى مانند (بيماران مبتلا به زخم معده، نسبت به افراد سالم به طور متوسط، اسيد بيشترى توليد مى كنند)، سروكار دارند. در نتيجه، مجبورند، مشاهدات خود را به دست تحليل آمارى بسپارند و راى و نتيجه نهايى، صرفاً به خود مشاهدات وابسته نيست بلكه به نوع آزمون آمارى انتخاب شده، بستگى دارد. يعنى، دقيقاً برخلاف نظر پوپر عمل مى كنند كه حتى حساب احتمالات را هم رد مى كند.  «پوپر» در واقع مسئله استقرا را دور زده است، بدون آنكه آن را حل كند. بدون شك در بسيارى موارد، دانشمندان مى كوشند تا فرضيات را ابطال كنند، اما در موارد ديگرى هم، به صورت استقرايى، استدلال مى كنند. در واقع، برخى پيشرفت هاى مشهور علمى، با مدل استقرايى بسيار همخوان تر است تا مدل ابطال گرايانه پوپر. كشف بيضوى بودن مدار سيارات به دست «كپلر» در قرن هفدهم و كشف دارو هاى سولفوناميدى (كوتريموكسازول) در قرن بيستم، نمونه اى از آنها است. در كشف دارو هاى سولفوناميدى توسط شركت آلمانى «آى جى فاربن»  (I G Farben) ، شيميدانان آن شركت، صدها ماده مركب شيميايى را آزمودند، تا اين كه بالاخره و تا حدى تصادفى، ماده اى را يافتند كه موش هايى را كه با باكترى هاى «استرپتوكوك»، آلوده شده بودند، درمان مى كرد.  اين نمونه با مدل استقرايى آن هم نوع «بيكنى» آن، بيشتر همخوانى دارد تا مدل حدس ها و ابطال هاى پوپرى. «فايرابند» كه يكى از فيلسوفان علم پر سر و صدا بود در كتابش، (بر ضد روش)، بر ضد اين روش استدلال مى كند و مثال هايى از نظريه هاى علمى ابطال شده مى آورد كه با اين وجود، نقشى حياتى در پيشرفت علمى داشته است.ميچل  (Mitchel)،  اما براى اين منظور، نوعى تلفيق استقرا گرايى و ابطال گرايى را پيشنهاد داده است. وى مى گويد: «هر چند... فرآيند استقرا ممكن است با گام هاى كوچك و ظاهراً غير چشمگير پيش رود، اما اين گام ها به شكل حدس و گمان هستند و فرآيند نظريه سازى در علم، غير قياسى و اساساً حدس است، به معنايى كه پوپر وصف كرده است.»1در واقع، گاهى حدس ها با استقرا از مشاهدات پديد مى آيند، و اين همان است كه «ميچل» به دنبال آن است يعنى «استقراى حدسى» (Conjectural induction) اين نظر به خوبى با جزئيات كشف پنى سيلين توسط «فلمينگ» كه توضيح داده شد، وفق مى يابد.  اما استقرا و ابطال پذيرى هر دو تلاشى براى توجيه گزاره هاى علمى به وسيله ارجاع به گزاره هاى علمى ديگرى هستند و البته هر دو ديدگاه بايد از «مسئله معيار» (Problem Of Criterion)  كه در آن هر توجيهى بايد به نوبه خود توجيه شود، دورى كنند چون منتج به يك تسلسل بى پايان مى شود. براى دورى از اين تسلسل، برخى به «گزاره هاى بنيادى» متوسل شده اند. هم استقرا گرايى و هم ابطال پذيرى قالب هايى از «بنياد گرايى» (Foundationallism)  در علم هستند، يعنى آنها به يك سرى از گزاره هاى پايه اى، متكى هستند كه مستقيماً از مشاهده اخذ مى شود. «بنياد گرايى» در علم بر اين ادعاست كه برخى گزاره هاى پايه اى وجود دارد كه نيازمند توجيه نيستند. اما چنين پيشنهادى، مشكل را پيچيده تر مى كند؟ يا آن كه كار دانشمندان را آسان تر كرده است؟ استقرا و ابطال پذيرى، هر دو تلاشى، براى توجيه گزاره هاى علمى به وسيله ارجاع به گزاره هاى علمى ديگرى هستند و البته هر دو ديدگاه بايد از «مسئله معيار» (problem of criterion)  دورى كنند. «مسئله معيار»، بيان مى كند، هر استدلالى كه براى توجيه عقيده يا گزاره اى علمى آورده مى شود، بايد استدلال ديگرى براى توجيه آن استدلال آورده شود، سپس استدلال ديگرى براى توجيه بعدى و همين طور الى آخر، آورده شود. كه در نتيجه به يك تسلسل مى رسد. اين مسئله را «استدلال تسلسل» (Regress argument)  نيز مى گويند. سه احتمال برخورد با اين فرآيند چالش آميز وجود دارد:  1 - رضايت دادن به مجموعه اى از تسلسل بى پايان كه غير عقلانى است.  2 _ مجموعه استدلال ها در نهايت شكل يك حلقه را به خود بگيرد به گونه اى كه گزاره اولى در نهايت باعث توجيه خودش شود.  3 _ نهايتاً به يك سرى از گزاره هاى پايه اى برسيم، كه نيازمند توجيه نيستند. ديدگاه سوم، منظر «بنيادگرايى» در علم است كه بر اين ادعاست، برخى گزاره هاى پايه اى در علم وجود دارد كه نيازمند توجيه نيستند. هم استقرا و هم ابطال پذيرى، اشكالى از بنيادگرايى در علم هستند، يعنى به يكسرى از گزاره هاى پايه اى متكى هستند كه مستقيماً از مشاهده اخذ مى شود. اما «مشاهده» يك علم شناختى است، يعنى به مجموعه اى از باورهاى ما متكى است، مثلاً مشاهده يك نمونه بافت «كبد» در زير ميكروسكوپ، نيازمند يكسرى از معلومات كمكى ديگر از قبيل نوع عدسى ميكروسكوپ، درجه تنظيمى آن و فهمى از آسيب شناسى و بافت شناسى «كبد» است.  به طور اوليه، مشاهده نمى تواند خود به صورت يك پايه اى، مدنظر قرار گيرد. «انسجام گرايى» (Coherentism)،  كه ديدگاه مخالف «بنياد گرايى» در علم است، ادعا دارد كه گزاره هاى علمى مى توانند به وسيله قرار داشتن در يك نظام هماهنگ توجيه شوند. «انسجام گرايى»، اعتبار «استدلال تسلسل» را انكار مى كند و توجيه يك فرآيند علمى را «كل گرايانه»(Holistic)، مى داند. مثلاً مشاهده نمونه بافت كبد، به وسيله هماهنگى باورها و معلومات ما درباره نوع ميكروسكوپ، چگونگى تنظيم آن و علم آسيب شناسى و بافت شناسى، توجيه مى شود. «كواين» از سردمداران اين نظريه است. تز «كل گرايانه»، در مورد فرضيه خاصى درست است، اگر آن فرضيه را وقتى كه به تنهايى در نظر گرفته مى شود، نتوان با مشاهده و آزمايش ابطال كرد، ولى وقتى آن فرضيه پاره اى از يك گروه نظرى باشد، بتوان اين كار را كرد.  انسجام گرايى بر اين ادعا است كه سازگارى در يك نظام (يا نظريه اى علمى)، با آنچه در جهان خارج واقعاً روى مى دهد، متناظر است. مثلاً مكانيك نيوتنى، با آزمايشات خاصى، مانند آزمايش «ميچلسون _ مورلى» (Michelson _Morley)  ناسازگار است. در نتيجه بين نظام مكانيك نيوتنى با واقعيت، تناظر واضحى وجود ندارد. اين نبود تطابق، منجر به ارائه نظريه «نسبيت» اينشتين شد. «انسجام گرا» توضيح مى دهد، چون آزمايش «ميچلسون- مورلى» خود، بخشى از يك نظام را تشكيل مى دهد، عدم تطابق، نشان دهنده ناسازگارى در نظام خود آزمايش است كه با مكانيك نيوتنى سازگار بود. از ديدگاه «انسجام گرايى»، عدم تناظر در يك بخشى از نظام مشاهده اى ما نشان دهنده فقدان سازگارى است كه باعث تغيير و اصلاح آن نظام براى برطرف كردن ناسازگارى مى شود. اما به لحاظ منطقى اين امكان وجود دارد كه يك نظريه كامل و بى عيب، بين اجزايش سازگارى وجود داشته باشد اما متناظر با واقعيت نباشد. «انسجام گرايان»، چنين فرضى را غيرممكن مى دانند و دليل آن را تنوع و گسترش وسيع باورها و عقايد در نظام كلى مى دانند. اما سئوالى كه مطرح مى شود، اين است كه در چنين نظامى با اين گستره وسيع، چگونه مى توانيم عدم تناظر را دريابيم؟  مسئله ديگرى كه در روش علمى مورد بحث قرار مى گيرد، موفقيت «پيش بينى» (prediction)  فرضيه هاى علمى است. هر فرضيه علمى بايد خاصيت پيش بينى كنندگى داشته باشد، اين پيش بينى ها بايد با سنجش هاى ملموس و عينى قابل آزمايش باشند. اگر نتايج برخلاف پيش بينى ها بود، فرضيه تحت آزمون اشتباه است (يا بايد در آن تجديد نظر شود يا كنار گذاشته شود.) اما اگر نتايج به دست آمده با پيش بينى هاى فرضيه سازگار باشد، فرضيه، ممكن است درست باشد اما نيازمند آزمون هاى بيشترى است.  از ديدگاه «پوپر»، هر فرضيه اى كه پيش بينى هاى آزمون پذير، ايجاد نمى كند، غير علمى است هرچند كه مفيد و ارزشمند باشد. مثلاً نظريه نسبيت عام اينشتين، درباره ساختار مشاهده پذير زمان- مكان، پيش بينى هاى دقيق و معينى دارد. اين نظريه پيش بينى مى كند كه «نور» در يك ميدان گرانشى، كج و منحرف مى شود و مقدار اين انحراف، به شدت ميدان جاذبه بستگى دارد. بررسى هايى كه در كسوف سال 1919 انجام شد، اين فرضيه را در برابر فرضيه هاى ديگرى كه نتايج متفاوتى پيش بينى مى كردند، تائيد كرد كه باعث ابطال نظريه هايى شد كه چيزى، غير از اين را پيش بينى مى كردند. فرضيه هاى علمى، بايد توانايى پيش بينى هاى  (Prediction)  خاصى را داشته باشند و پيش بينى بايد با آزمايش ها وسنجش هاى ملموس و عينى آزمون شود، اگر نتايج به دست آمده با فرضيه سازگار باشد، در آن صورت دانشمندان احتمال مى دهند كه فرضيه شان درست است، اما نياز به آزمايش هاى بيشترى براى تائيد درستى آن است. پوپر معتقد است نظريه هاى علمى به زبانى دقيق بيان مى شوند، بنابراين پيش بينى ها مشخصى مى كنند. حال اگر اين پيش بينى هاى آزمون پذير نباشد، آن نظريه غيرعلمى است. مثلاً قوانين نيوتن دقيقاً به ما مى گويند كه فلان سياره، در زمان مشخصى در كجا ظاهر خواهد شد. حال اگر اين پيش بينى محقق نشود، مى توانيم مطمئن شويم كه نظريه اى كه بر آن تكيه كرده، باطل است.  احتمالاً اكثر افراد، مهم ترين جنبه استدلال علمى را اثبات پذيرى تجربى  (Verification)  مى دانند. اثبات پذيرى، فرآيندى است كه تعيين مى كند يك فرضيه با شواهد تجربى هماهنگ است يا نيست. در واقع اثبات پذيرى مكمل پيش بينى است. البته اثبات پذيرى در اينجا به معناى معرفت «ايجابى» است. (Positive)  يعنى سخن درباره اينكه چه چيزى مى تواند درستى نظريه اى را به ما نشان دهد. چون پوپر، تنها معرفت علمى «سلبى» (negative) را توضيح مى دهد. او خاطرنشان مى كند كه يك نمونه نقض مى تواند به ما نشان دهد كه نظريه اى علمى، نادرست است. آنچه پوزيتيويست هاى منطقى از ملاك «اثبات پذيرى» مدنظر داشتند، معيار تميزى براى گزاره هاى معنى دار و گزاره هاى بى معنى بود و با «اثبات پذيرى» به معنايى كه توضيح داديم، تفاوت دارد. ديدگاه پوزيتيويستى در علم ديگر مقبوليتى ندارد و فيلسوفان زيادى آن را نقد كرده اند.  ملاك اثبات پذيرى در معنايى كه توضيح داده شد، در پى آن است كه چه چيزى مى تواند درستى يك نظريه علمى را اثبات كند. ما برخى بيمارى ها را درمان مى كنيم چون مى دانيم كه علت هاى خاصى، معلول هاى خاصى را در پى دارند نه اينكه مى دانيم كه ندارند. (برخلاف نظر پوپر) به اين دليل، عقيده عمومى در علم اين است كه آزمايشات انجام شده بايد به طور دقيق گزارش شود تا شخص ديگرى نيز بتواند آن را انجام دهد. آزمايش هايى كه قابليت «بازآفرينى»  (Reproduce)  داشته باشند و نتايج حاصل از آنها توسط افراد بيشترى به دست آيد، اصطلاحاً «تكثيرپذير»  (Reproducible) گفته مى شود. اينگونه آزمايشات اهميت بيشترى براى بررسى فرضيه ها دارند. دانشمندان براى آنكه فرضيه ها را ثابت شده تلقى كنند آزمايشات را به طور دقيق طراحى مى كنند. مثلاً اگر مشاهده گر نسبت به موضوع مورد تحقيق تمايل و سوگيرى (Bias) داشته باشد، شرايط را به گونه اى تغيير مى دهند تا از تحريف نتايج كه ناشى از تمايلات آزمايش كننده است، پرهيز شود.  مثلاً در كارآزمايى هاى بالينى در پزشكى، روشى است كه به نام «كارآزمايى هاى بالينى دوسويه كور»  (Double-Blind)، معروف است. در اين روش، دو گروه از بيماران براى بررسى اثر يك دارو، با هم مقايسه مى شوند. يك گروه، داروى مورد نظر و گروه ديگر «دارونما» مى گيرد. در اين حالت هيچ يك از بيماران دو گروه و حتى پزشك نيز نمى دانند كه كدام گروه، داروى حقيقى را دريافت كرده است.  معرفت علمى هميشه در يك وضعيت پايا و در حال تغيير به سر مى برد. در هر زمانى، شاهدى جديد براى فرضيه هاى علمى ارائه يا كشف مى شود كه با فرضيه هايى كه به مدت طولانى برقرار بوده اند، ممكن است متناقض باشد. يك مثال واضح، همان «نظريه نور» است. نظريه «نيوتن» اشاره بر اين داشت كه نور از ذره ها تشكيل شده است. اما در اوايل دهه 1800 نظريه موجى بودن نور توسط «توماس يونگ»  (T.Young)،  ارائه شد كه خواص نور را (مانند خاصيت انكسار)، نسبت به نظريه ذره اى بودن نور، دقيق تر توضيح مى داد. اين نظريه در قرن نوزدهم، نظريه غالب بود. بعدها مشاهدات ديگرى انجام شد كه نظريه موجى بودن نور نمى توانست آنها را تبيين كند. اين مجموعه مشاهدات جديد توسط نظريه «كوانتوم» «ماكس پلانك» (شامل اثر فتوالكتريك و حركت براونى كه از اينشتين است) كاملاً تبيين مى شد.  نظريه جديد درباره نور كه در اولين دهه قرن بيستم ارائه شد، اشاره بر اين دارد كه نور هم خصوصيات ذره را دارد و هم خصوصيات موج را. زمانى كه مى گوييم «نور يك ذره است» يا «نور يك موج است» در واقع به اين اشاره داريم كه خصوصيات نور شبيه موج يا ذره است اما نه موج هاى نور را مى بينيم و نه ذره هاى آن را مشاهده مى كنيم. اگر دو نظريه نيوتن و «يونگ» تنها براى پيش بينى كردن انواع خاصى از پديده نور استفاده شود، قطعاً كاربرد عملى خواهد داشت. اما افرادى كه در آزمايشگاه ها بر روى خواص نور تحقيق مى كنند و يا آنهايى كه در امور صنعتى، از نتايج نظرى براى طراحى وسايل دقيق استفاده مى كنند، بايد از قابليت پيش بينى كنندگى دقيق اين نظريه ها نهايت اطمينان را داشته باشند. به اين دليل نظريه نيوتن و يونگ اگر چه در بعضى جهات مفيد بودند اما نمى توانستند مشاهدات جديد را تبيين كنند.  چالش هاى مطرح شده درباره ماهيت روش علمى، در سه زمينه، قابل بررسى است. به طور شايع، فيلسوفان به آن پرداخته اند و تلاش مى كنند تا بر مبناى نظريه هاى معرفت شناختى و متافيزيكى به آنها، پاسخ دهند. اين نوع رويكرد فلسفى از زمان افلاطون تا «تجربه گرايان منطقى»  (logical empircism)  رويكرد غالب بوده است. اما گاهى بحث درباره روش شناسى علمى، مخصوصاً در دوره هاى دگرگونى شديد نظرى، يك بخش جدى از مباحث مطرح شده بين دانشمندان بوده است. از اواسط قرن نوزدهم، رويكرد سومى نيز نسبت به روش شناسى علمى به وجود آمد كه در حال حاضر، رويكرد غالب است. اين ديدگاه به دنبال توصيف روش شناسى علمى با بررسى تاريخى عمل علمى است.  نظريه هاى فلسفى درباره روش شناسى علمى، هميشه با توجه به پارادايم هاى موفق علمى، صورت بندى شده است. بحث هاى روش شناسانه در ميان دانشمندان نيز حتى وقتى مستقيماً از نظريه هاى علمى برخاسته باشد، هيچ گاه بدون پيش فرض هاى فلسفى نيست. البته توصيف تاريخى و بحث تاريخى روش شناسى علمى نيز همراه با توصيفات علمى و فلسفى بوده است.همچنين چالش هاى روش شناسى، مخصوصاً بسيار برجسته بوده است و در ميان كسانى كه سعى داشتند تا رويكردى به روش شناسى علمى بر مبناى جامعه شناسى و روانشناسى، داشته باشند، بسيارى همچون «هال»(Hull)  و «كيچر» (Kitcher)،  از عقلانيت در علم دفاع كردند و تلاش كردند تا تاثيرات اجتماعى را به عنوان بخش هاى كامل كننده عقلانيت علمى، معرفى كنند.اما در ميان كسانى كه رويكرد تاريخى به روش شناسى علمى را مدنظر قرار دادند، «توماس كوهن» (Kuhn)  و كتابش يعنى «ساختار انقلاب هاى علمى» بسيار برجسته است.  «كوهن» نشان داد كه علم تكامل تدريجى به سمت حقيقت ندارد بلكه دستخوش انقلاب هاى دوره اى است كه او آن را «تغيير پارادايم» مى نامد. «پارادايم» يكى از مفاهيم كليدى «كوهن» است كه مشكل بتوان تعريفى مجمل از آن به دست داد. اما به اختصار «پارادايم» اصطلاح جامعى است كه جميع مقبولات كارگزاران يك رشته علمى را دربرمى گيرد و چارچوبى را فراهم مى سازد كه دانشمندان براى حل مسائل علمى در آن محدوده استدلال كنند. او معتقد است پارادايم يك علم تا مدت هاى مديد تغيير نمى كند و دانشمندان در چارچوب مفهومى آن سرگرم كار خويش هستند. اما دير يا زود بحرانى پيش مى آيد كه پارادايم را درهم مى شكند و «انقلاب علمى» (scientific revolution)  به وجود مى آيد كه پس از مدتى، پارادايم جديدى به وجود مى آيد و دوره اى جديد از علم آغاز مى شود. مثال هاى كلاسيك تغيير پارادايم عبارتند از: 1- كار گاليله كه باعث برانداختن فيزيك ارسطويى و ايجاد نسبيت گاليله اى شد 2- كار «كپلر» كه باعث كشف بيضوى بودن مدار سيارات شد 3- ابداع فيزيك جديد توسط نيوتن 4- نسبيت عام و خاص اينشتين 5- مكانيك جديد كوانتوم كه باعث كنار گذاشتن مكانيك كلاسيك شد.  مكانيك كوانتومى جديد مى گويد كه وضعيت هر دستگاهى از ذرات خرد (microscopic)،  كاملاً با تابع موج اش مشخص مى شود اما اين تابع موج، به جاى آنكه، همانند مكانيك كلاسيك محل و سرعت دقيق هر ذره را مشخص سازد، تنها احتمال وقوع ذره در محل هاى خاص، با سرعت هاى خاص را تعيين مى كند، به شرط آنكه اندازه گيرى هاى مناسب انجام گيرد. «كوهن» معتقد است كه قوت «علم متعارف»  (Normal Science) در اين است كه دانشمندان صرفاً پارادايم حاضر را بپذيرند و خود را وقف تحقيقاتشان كنند. هرازگاهى دانشمندان به نتايجى مى رسند كه با نظريه هاى جاافتاده، همخوانى ندارد، با انباشته شدن موارد نامتعارف، پارادايم به تدريج ضعيف مى شود. در اين حالت وضعيتى بحرانى به وجود مى آيد. بحران هنگامى مرتفع خواهد شد كه پارادايم كاملاً جديدى ظهور كند و مورد حمايت روزافزون دانشمندان واقع شود. اما كوهن اذعان دارد كه صرف وجود معما هاى حل نشده در يك پارادايم، باعث بحران نمى شود. تنها، تحت شرايط خاصى است كه استدلا ل ها بر ضدقواعد نرمال پارادايم، آن را سست كند. در واقع اين استدلال ها، هنگامى جدى و مشكل ساز محسوب مى شوند كه بنياد هاى پارادايم را هدف قرار دهند. كوهن همچنين معتقد است كه هيچ برهان صرفاً منطقى وجود ندارد كه برترى يك پارادايم را بر ديگرى ثابت كند. او يكى از دلايل آن را اين مى داند كه در قضاوت دانشمندان نسبت به قابليت هاى يك نظريه علمى، عوامل متعددى دخيل هستند و تصميم هر دانشمند، منوط است به اولويتى كه وى براى عوامل مختلف قائل است. دليل ديگر او اين است كه، پارادايم هاى رقيب، مجموعه متفاوتى از موازين و اصول متافيزيكى را مورد توجه قرار مى دهند. حاميان پارادايم هاى رقيب، مقدمات يكديگر را نمى پذيرند و در نتيجه با براهين يكديگر، الزاماً متقاعد نخواهند شد. به همين دليل وى كاملاً برخلاف نظر پوپر و پوزيتيويست هاى منطقى، روش علمى را منوط به يك سرى قواعد نمى داند. از ديدگاه او انقلاب علمى يعنى طرد يك پارادايم و قبول پارادايم جديد، نه از سوى يك دانشمند به تنهايى بلكه از سوى جامعه علمى كه در تماميت آن سهيم هستند.  كتاب «ساختار انقلاب هاى علمى» كه در سال 1962 منتشر شد، خود در واقع انقلابى در حوزه معرفت علمى بود. «كوهن» با اين كتاب، روش هاى پيشينى چون «اثبات پذيرى»  (Verification)  كه توسط پوزيتيويست هاى منطقى ارائه شده بود و «ابطال پذيرى»  (falsification)  پوپر را به چالش مى خواند. از ديدگاه كوهن، طرز تلقى استقرارگرايان مبنى بر اين كه معرفت علمى با مشاهدات مستمر رشد مى كند، اشتباه است چون آنها نقش «پارادايم» را در هدايت مشاهدات ناديده مى انگارند. همچنين او معتقد بود كه هيچ برهانى و هيچ معيار واحدى وجود ندارد كه دانشمندان يك نظريه را بر نظريه رقيب ترجيح دهند (مفهوم قياس ناپذيرى). در نتيجه معيارهاى «اثبات پذيرى» و «ابطال پذيرى» از منظر كوهن، ناكار آمدند. او اظهار مى كند كه قوت «علم متعارف» در اين است كه دانشمندان، پارادايم حاضر را بپذيرند و خود را وقف تحقيقاتشان كنند. فعاليت علمى متعارف هميشه مسائل جذاب و جديدى را مطرح مى كند و چه بسا يك «پارادايم»، چندين نسل از دانشمندان را به خود مشغول مى كند. كتاب «كوهن»، توسط كسانى كه آرزوى حذف روش هاى علمى استاندارد شده را داشتند، مورد استقبال قرار گرفت و باعث بهت و حيرت كسانى شد كه تصور كردند، «كوهن» كسى است كه معرفت علمى را انكار مى كند.  همان گونه كه گفته شد، «كوهن»، روش علمى آرمانى را كه براى افتراق علم از غير علم به كار مى رفت، به زير سئوال برد. اما او با اين وجود، اصرار داشت كه هيچ قصدى براى از بين بردن تمايز ميان علم و غيرعلم نداشته است بلكه خواسته است تا از عمل علمى به وسيله قراردادن تصوير ساده اى از عمل علمى اسطوره زدايى شود (مقدمه چاپ دوم كتاب ساختار انقلاب هاى علمى).  كتاب كوهن، همچنين توسط پست مدرن ها و پسا ساختارگراها (post _structuralist) مورد تعبيرها و تفسيرهاى جديدى قرار گرفت. آنها با توجه به اين كه «كوهن»، روش علمى آرمانى را مورد انتقاد قرار داده بود، امور علمى را وابسته به فرهنگ گروهى از دانشمندان دانستند و به تعبير دقيق تر ادعا كردند كه واقعيت فيزيكى در بطن خود چيزى نيست جز امرى كه توسط اجتماع ساخته شده است. در واقع انواع نحله هاى پست مدرن در اين آموزه مشتركند كه روايت علم تجربى از عالم، در قياس با روايت هاى ديگر، هيچ امتياز معرفت شناسانه اى ندارد. در برابر نظريه نسبيت گرايانه پست مدرنيست ها، نظريه رئاليست ها قرار دارد. رئاليست ها به حقيقت عينى مستقل از ذهن قائل هستند و اين را پست مدرنيست ها، انكار مى كنند. در واقع، پست مدرن ها بايد بپذيرند كه سخن آنها، همان قدر درست است كه سخن رئاليست ها. (بر مبناى آموزه هايشان). يعنى براى موجه بودن دو سخن رقيب، كه در دو ديدگاه متفاوت ارائه شده است، پست مدرنيست ها بايد مدعى شوند كه اين دو نظريه با توجه به قواعد خاص خود، به يكسان، موجه هستند و البته اذعان داشته باشند كه هيچ ملاكى براى سنجش بين دو نظريه وجود ندارد.  در واقع پست مدرنيست ها، تاكيد دارند كه سخن آنها، موجه تر است اما براساس نظر آنها، سخن مخالفانشان نيز به همان اندازه موجه است. در واقع اگر سخن آنها را بپذيريم بايد به يك سرى قواعد، براى موجه ساختن بين دو نظريه، اعتقاد داشته باشيم كه اين خلاف نظر پست مدرنيست ها است. رويكرد پست مدرنيستى به علم، توسط اكثر فلاسفه علم به شدت مورد انتقاد قرار گرفته است چون رهيافت آنها براساس هيچ معيارى قابل دفاع نيست و به نتايجى برخلاف نظر خود آنها مى انجامد.(مقاله توماس نيكلز در كتاب «توماس كوهن») اگر چه بر مبناى كتاب كوهن، مى توان يك نسبيت گرايى را از آن استنتاج كرد اما خود او انكار مى كند كه نسبى گراست، او در چاپ دوم كتاب «ساختار انقلاب هاى علمى» در پاسخ به اتهام نسبى گرا بودن مى نويسد: «نظريه هاى علمى متاخر براى حل مسائل، اغلب از نظريه هاى علمى متقدم بهترند. اين موضع، نسبى گرايانه نيست و اين معنى را ايفاد مى كند كه قوياً معتقد به پيشرفت علمى هستم.» اما با اين حال او پيشرفت علم به سوى حقيقت را به هر معنايى كه كاملاً تعريف شده باشد منكر مى شود. وى در همان كتاب مى گويد: « من هر معنايى از اين ادعا را كه باورهاى علمى موفق، بيشتر و بيشتر محتملند و يا بهتر و بهتر نزديك به حقيقتند، انكار مى كنم و اذعان دارم كه ادعاهاى درستى يك باور علمى، نمى توانند ارتباطى بين باورها و جهان خارج باشند».  در نزد كوهن، اين كه آيا مى توان معرفتى را علم خواند يا نه، بستگى به تطبيق آن با تبيين علم ارائه شده در «ساختار انقلاب هاى علمى» دارد. او مهمترين تمايز ميان علم و غيرعلم را ميزان توانايى آن حوزه معرفتى در حفظ علم متعارف مى داند و اگرچه معتقد است كه هيچ معيارى براى انتخاب علم از غيرعلم منطقاً اقناع كننده نيست و تمام ملاك هاى پيشين را زير سئوال مى برد، با اين حال در مورد معيار خود مى گويد: «مشكل مى توان معيار ديگرى يافت كه بدين روشنى، حوزه اى از معرفت را علم بخواند» (چاپ دوم كتاب ساختار انقلاب هاى علمى). اما برخى فيلسوفان، چون «پوپر»، «لاكاتوش» و حتى «فايرابند» كه آرايش شباهت بسيارى به آراى كوهن دارد، معيار تمييز او را مورد نقد قرار داده اند و البته نظر او مبنى بر اين كه، تكامل علوم، انقلابى و با تغييرات مفهومى ناگهانى است، مورد قبول همگان نيست.  منبع :mollasadra & aarmaan2.persianblog.com  بهشتی.

برای مطالب بیشتر درباره علم بروی گزینه "ادامه مطلب" کلیک کنید.

ادامه نوشته

فضائل چند سوره قرآن کریم

فضیلت سوره یسَّ   از مفاتیح الجنان  از حضرت رسول صلى الله علیه و آله منقول است كه هر كه سوره یس را بخواند بواسطه رضاى خداى ، بخشد خداى عزّوجلّ او را و میدهد به او اَجْر چنانكه گویا خوانده قرآن را دوازده نوبت و هر بیمار كه خوانده شود نزد او سوره یسَّ نازل مى شود به عدد هر حرفى از آن ده فرشته پیش او، صف مى زنند و جهت او استغفار مى كنند و در قبض روح او حاضرند و مشایعت جنازه او مى كنند و نماز بر او مى كنند و در وقت دفن او حاضرند و هر بیمارى كه بخواند این سوره را در سَكَرات مرگ یا نزد او بخوانند مى آید رضوان خازن بهشت با یك شربت از آب بهشت و به او مى دهد پس او مى آشامد و مى میرد سیراب و مبعوث مى شود سیراب و محتاج نمى شود به حوضى از حوضهاى پیغمبران تا وقتى كه داخل بهشت مى شود و او سیراب است و منقول است كه سوره یسَّ به صاحبش مى رساند خیر دنیا و آخرت را و دفع مى كند از او بلاى دنیا و هَوْلْهاى آخرت را و دفع مى كند هر شرّى را و روا مى كند جهت او هر حاجتى را و هر كه بخواند این سوره را برابر بیست حجّ است براى او و هر كه بشنود جهت او باشد هزار نور و هزار یقین و هزار بركت و هزار رحمت و از او بیرون مى آورد هر كوفتى را . و از حضرت رسول صلى الله علیه و آله منقولست كه هر كه در قبرستان درآید و سوره یسَّ بخواند خداى عزّوجلّ عذاب اموات را تخفیف دهد و جهت او باشد به عدد ایشان حسنات و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است كه هر كه سوره یسَّ را در روز بخواند مرزوق و محفوظ است تا شب و هر كه پیش از خواب در شب بخواند موكّل سازد خداى عزّوجلّ بر او هزار فرشته كه حفظ كنند او را از شرّ هر شیطان رجیم و از هر آفتى و اگر بمیرد در آن روز خداى تعالى او را داخل بهشت سازد، الخبر.  فضیلت سوره الرّحمن  از حضرت صادق علیه السلام منقول است كه فرمود مگذارید خواندن سوره الرّحمن را بدرستى كه او در دل منافقان قرار نمى گیرد و مى آید از نزد خداى عزّوجلّ در روز قیامت در صورت آدمى در بهترین صورتى و خوشترین بوئى تا آنكه مى ایستد نزد خداى تعالى در جایى كه نزدیكتر از آن نیست به خداى تعالى پس مى گوید خداى عزّوجلّ به آن كه كیست آنكه قیام مى نمود به امر تو در حیات دنیا و مداومت مى كرد در خواندن تو پس او مى گوید یا ربّ فلان و فلان پس سفید مى شود رویهاى ایشان ، پس مى گوید به ایشان كه شفاعت كنید هر كس را كه مى خواهید پس شفاعت مى كنند تا حدّى كه كسى نمى ماند كه اراده شفاعت جهت او داشته باشد كه شفاعت نكند پس خداى عزّوجلّ مى گوید به ایشان كه داخل بهشت شوید و هرجا كه مى خواهید ساكن شوید و از حضرت صادق علیه السلام منقول است كه هر كه بخواند سوره الرّحمن را و هر جا كه بخواند ((فَبِاَىِّ الاَّءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ)) بگوید ((لابِشَىْءٍ مِنْ الاَّئِكَ رَبِّ اُكَذِّبُ)) پس اگر در شب بخواند آنگاه بمیرد شهید مرده و اگر در روز بخواند آنگاه بمیرد شهید مرده .  فضیلت سوره واقعه  نقل است كه عثمان بن عفّان به عیادت عبداللّه بن مسعود رفت در مرضى كه به آن فوت شد به او گفت كه از چه شِكوه دارى گفت از گناهان خود گفت چه چیز میل دارى گفت رحمت پروردگار خود گفت جهت تو طبیب طلب نكنم گفت طبیب مرا بیمار كرده گفت امر نكنم كه به تو عطیّه بدهند گفت در وقتى كه احتیاج داشتم به من ندادى الحال كه مستغنیم مى دهى گفت آنچه مى دهم جهت دختران تو بوده باشد گفت ایشان را به آن حاجتى نیست جهت اینكه من ایشان را امر كردم بخواندن سوره واقعه و من شنیده ام از حضرت رسول صلى الله علیه و آله كه مى گفت هر كه بخواند سوره واقعه را در هر شب نمى رسد به او پریشانى هرگز و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقلست كه هر كه بخواند سوره واقعه را هر شب پیش از آنكه بخوابد ملاقات كند خداى عزّوجلّ را در حالتى كه روى آن شخص چون ماه باشد در وقت تمامى آن و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقولست كه هر كه مشتاق باشد به بهشت و به وصف بهشت سوره واقعه بخواند. فضیلت سوره جُمعه  از حضرت صادق علیه السلام منقول است كه واجبست بر هر مؤ من هرگاه شیعه ما باشد كه بخواند در نماز شب جمعه سوره جمعه وَ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الاَْعْلى و در نماز ظهر آن جمعه و منافقین و هرگاه این را به عمل آورد چنانست كه گویا عمل رسول خدا صلى الله علیه و آله را بجا آورده و ثواب و جزاى او بر خداوند عزّوجلّ بهشت است .  فضیلت سوره تبارك  از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است كه هر كه بخواند سوره تَبارَكَ الَّذى بِیَدِهِ الْمُلْكُ در مكتُوبه پیش از آنكه بخوابد پیوسته در امان خداى تعالى خواهد بود تا داخل صبح شود و در امان خداى تعالى خواهد بود روز قیامت تا داخل بهشت شود و قطب راوندى از ابن عبّاس نقل كرده كه مردى خیمه زد بر روى قبرى و ندانست كه آن قبر است پس خواند سوره تَبارَكَ الَّذى بِیَدِهِ الْمُلْكُ را پس شنید صَیحه زننده اى را كه گفت این سوره مُنْجِیَه است پس این مطلب را به حضرت رسول صلى الله علیه و آله عرض كرد آن حضرت فرمود آن سوره نجات دهنده است از عذاب قبر.  فضیلت سوره النَّبَاء  شیخ صدوق از امام جعفر صادق علیه السلام روایت كرده كه فرمود هر كه بخواند سوره عَمَّ یَتَسآئَلُونَ را از سال بیرون نشود كه زیارت كند بیت اللّه الحرام را هرگاه مداومت كند بر آن در هر روز و شیخ طبرسى در مجمع البیان از اُبىّ بن كعب روایت كرده كه حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود كه هر كه بخواند سوره عَمَّ یَتَسآئَلُونَ را سیراب فرماید حقّ تعالى او را از شراب سرد در روز قیامت و بدانكه در روایات اهل بیت علیهم السلام وارد شده كه نَباءعظیم ولایت است و آنكه حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام نَباء عظیم است ((هُوَ النَّبَاءُ الْعَظیمُ وَ فُلْكُ نُوحٍ * وَ بابُاللّهِ وَانْقَطَعَ الْخِطابُ)).  فضیلت سوره اعلى  شیخ صدوق از حضرت صادق علیه السلام روایت كرده كه هر كه سوره سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الاَْعْلى را در فریضه یا نافله بخواند در روز قیامت به او گویند كه از هر درى از درهاى بهشت كه مى خواهى داخل شو.  فضیلت سوره والشّمس  در مجمع البیان از اُبىّ بن كعب از حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله نقل كرده كه كسى كه سوره وَالشَّمْسِ را بخواند گویا تصدّق داده هر چه كه بتابد بر آن شمس و قمر.  فضیلت سوره قدر و زلزله  از حضرت صادق علیه السلام منقول است كه هر كه سوره اِنّا اَنْزَلْناهُ را در نماز فریضه بخواند منادى از جانب پروردگار او را ندا كند كه خدا گناهان گذشته تو را آمرزید عمل از سرگیر و از حضرت رسول صلى الله علیه و آله مروى است كه هر كه چهار مرتبه اِذا زُلْزِلَ را بخواند مثل آن كسى است كه همه قرآن را خوانده .  فضیلت سوره عادیات  در خبر است كه هر كه مداومت بر خواندن آن كند با حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام محشور گردد.  فضیلت سوره كافرون و نصر و توحید و معوذتین  در احادیث بسیار وارد شده فضیلت خواندن سوره قُلْ یا اَیُّهَا الْكافِروُن در نمازهاى فریضه و نافله و آنكه خواندن آن رُبع قرآن است و سوره توحید ثلث قرآن است و خواندن سوره نصر در فرایض و نوافل سبب نصرت بر اعداء است و آنكه چون شخص از منزل خود بیرون رود معوذتین را بخواند چشم بد به او ضرر نرساند و كسى كه در خواب ترسد در وقت خواب این دو سوره را با آیة الكرسى بخواند.

حضور سبز

  امروز میخواهم با تو سخن گویم.از شقایق های دلتنگ،از داغ دل های ملتهب،از شبستان انتظار از غربت چشمان منتظر،از تلخی هجران ،ازسختی دوران و از یاد حضورت. دیر زمانی است که در میان خیمه های صبوری ،بی قرار گشته ام و خاک سوختۀ هراس،از نیامدنت فریادهایم را چه کرده است ومن در رو یا هایم هر روز شکسته تر از پیش به پابوس نگاهت می آیم وحضور سبزت را جستجو میکنم؛اما جزسکوت چیز دیگری نمی یابم. ای سوار سبز پوش!آیا وعدۀ آمدنت را از یاد برده ای؟این جمعه آمدو تو باز هم نیامدی. ای مهتاب شب های شوریدگی! بیا که دیگر تاب عطش وصال را ندارم وچشمانم از خیره شدن به سرخی شفق آدینه کم سو شده است.بیا که در سوز هجرانت غزل میسرایم که بیت بیت آن فریاد بی قراری سر میدهند. با اولین ثانیه های آدینه ،لحضات سفر عاشقی نیز آغاز میگردد ومن در ژرفای وجودم تو را میخوانم وباور میکنم که تو روزی خواهی آمد. آری!تو در سحر گاه یک روز آدینه و در ترنم باران خواهی آمد و آنگاه جهان انفجاری از نور را به خود خواهد دید.خوآهی آمد و گوش فرا خواهی داد به نغمه های سوزناک دل منتظران عاشق و کنار خواهی زد ابرهای پریشانی را از قلب هایشان ومن تا آن زمان صادقانه در انتظارت بسر میبرم...

به وبلاگ غزنه باستان خوش آمدید.

از این که این وبلاگ را به عنوان میزبان خویش انتخاب کردید. از شما تشکر میکنیم .

مقالات کوچک در هرمورد ...بسیار  آموزنده

اهمیت تفکر :
پادشاهي مي خواست نخست وزيرش را انتخاب كند. چهار انديشمند بزرگ كشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقي قرار دادند و پادشاه به آنان گفت كه: «در اتاق به روي شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلي معمولي نيست و با يك جدول رياضي باز خواهد شد، تا زماني كه آن جدول را حل نكنيد نخواهيد توانست قفل را باز كنيد. اگر بتوانيد مسئله را حل كنيد مي توانيد در را باز كنيد و بيرون بياييد».
پادشاه بيرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به كار كردند. اعدادي روي قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به كار كردند.
نفر چهارم فقط در گوشه اي نشسته بود. آن سه نفر فكر كردند كه او ديوانه است. او با چشمان بسته در گوشه اي نشسته بود و كاري نمي كرد. پس از مدتي او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد،
باز شد و بيرون رفت!
و آن سه تن پيوسته مشغول كار بودند. آنان حتي نديدند كه چه اتفاقي افتاد!
كه نفر چهارم از اتاق بيرون رفته.
وقتي پادشاه با اين شخص به اتاق بازگشت، گفت: «كار را بس كنيد. آزمون پايان يافته.
من نخست وزيرم را انتخاب كردم». آنان نتوانستند باور كنند و پرسيدند:
«چه اتفاقي افتاد؟ او كاري نمي كرد، او فقط در گوشه اي نشسته بود. او چگونه توانست
مسئله را حل كند؟» مرد گفت: «مسئله اي در كار نبود. من فقط نشستم و نخستين
سؤال و نكته ي اساسي اين بود كه آيا قفل بسته شده بود يا نه؟ لحظه اي كه اين احساس را كردم فقط در سكوت مراقبه كردم. كاملأ ساكت شدم و به خودم گفتم كه از كجا شروع كنم؟
نخستين چيزي كه هر انسان هوشمندي خواهد پرسيد اين است كه آيا واقعأ مسأله اي وجود دارد، چگونه مي توان آن را حل كرد؟  پس من فقط رفتم كه ببينم آيا در، واقعأ قفل است يا نه و ديدم قفل باز است».
پادشاه گفت: «آري، كلك در همين بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم كه يكي از شما پرسش واقعي را بپرسد و شما شروع به حل آن كرديد؛ در همين جا نكته را از دست داديد. اگر تمام عمرتان هم روي آن كار مي كرديد نمي توانستيد آن را حل كنيد.
اين مرد، مي داند كه چگونه در يك موقعيت هشيار باشد. پرسش درست را او مطرح كرد».

 بر گرفته شده از "بی بی سی فارسی"